WORLD IT

WORLD IT

اخبار تازه های فناوری و ترفند های مخفی و... در اینجا
WORLD IT

WORLD IT

اخبار تازه های فناوری و ترفند های مخفی و... در اینجا

شیخ و مریدانش

آورده اند که روزی شیخ(خشتکی و خشتکنا الفداه) قصد سفر فرنگ نموده ، پس امر کرد که از برایش مربی زبان آماده کنند.
سالها گذشت و او تحت نظر مربی سخت تلاش بکردندی تا بالاخره آماده رفتن گشتندی. پس مربی خدمتش عرضه داشت یا شیخنا،حال که عزم سفر دارید بگذارید نتیجه سالها تلاشمان را امتحان کنندی و مریدان را مستفیض گردانی،
مربی عرض کرد، مولای من نزد من "بیا اینجا" به فرنگی چه می شود؟
شیخ فرمود:کام هیر.
مریدان ...بی درنگ تشویق ها سردادندی و سوتها بکشیدندی و خشتکها برافراشتند و نعره ها بزدند شنیدنی.
مربی بار دیگر عرضه داشت: حال بفرمایید "به آنجا برو" چه میشود؟
شیخ فرمود: به آنجا رفته سپس می فرمایم "کام هیر"
و مریدان نعره ها زدنند و هلهله ها سردادندی چونانکه به بیابانها متفرق شدندی!
"شیخ فیس الدین"،کتاب 504، اون وسطاش 

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------

روزی شیخ(خشتکها فی حلقومه) نوار کاست خالی گوش بکرده و میگریست.
مریدان شیخ را گفتندیا شیخ چگونه است که نوار خالی گوش میدهی وگریانی؟
شیخ فرمود درعجبم که این آدم به این زیبایی نوحه میخواند،چرا خداوند اورا لال آفریده.
و اشک از چشمان مریدان روان گشته و ایشان از برای ابراز همدردی با خواننده منظور بیصدا گریسته و نعره های بی صدا سر دادند.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------

مریدی روشن فکر جمله ای زیبا از چارلی چاپلین نقل نمود
شیخ خشمگین گردید و مرد را به دونیم تبدیل نمود!!!
آنگاه دیگر مریدان را گفت :
مگر نه اینکه خواجه چاپلین لال بوده و هرگز در هیچ فیلمی سخن نگفته،پس چگونه است این مرد از وی نقل قول میکند؟!!
مریدان چون همیشه با شنیدن استدلال شیخ رم نموده،خشتک ها جر و واجر داده و چون چاپلین قدم برداشته به سوی مقصدی نا معلوم ناپدید گردیدند...

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------

ملا خیام نیشابوری از مریدان بنام شیخ در عرصه ریاضیات هراسان و مویه کنان خدمت شیخ رسیده عرض کرد مولای من، مرا حالتی بس عجیب افتاده به گونه ای که خون در کله ام جمع بشده و چشمانم قصد نموده ازحدقه بیرون بزند چرا که در اخبار بشنیدم که با افزایش 3 درصدی تورم بر تورم 21 درصدی پار سال نرخ تورم 22 درصد! شده است. مرا عنایتی از ادله مبارک فرمایید که بین آمار و ریاضی در ایران چه رابطه ایست ؟
شیخ فرمود: رابطه نامشروع!!
منقول است خیام با شنیدن این بداهه شیخ در دم خشتک تسلیم نموده به از برای سنگسار بر بلاد دولت حمله ورهمی شد
" شیخ السارق"، بداهه گویی ها

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------

نقل است روزی شیخ به همراه مریدان دادگاه رسیدگی به اختلاس خیلی هزار ملیارد را به نظاره نشسته بودندی .
قاضی عرض کرد که : ( آقای الف ش ) به حـساب ( آقای ک الف )
۹۰ میلیارد توسط آقای بوووووق کــه در شعبه ی بانک اسمشو نبر در شهر همون نزدیکی ها بودند واریز کــرد !
نقل است مریدان قبل از هرگونه انفجاری به سیمای رخسار شیخ خیره بگشتند تا رخصت انفجار خشتک طلب کنند که ناگهان شیخ در هاله ای از بیخیالی بفرمود : ...حالا که تالان ، تالان است ؛ صد دینار هم زیر دستار ما پنهان است ...
نقل است مریدان جملگی به قصد صد دینار به دستار شیخ حمله ور گشتند ......

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------

از ابوالکافی بسیم الدین علی گیوه چیان از مریدان شیخ نقل است که روزی مردی را بدیدم که به نزد شیخ شد و وی را پرسید: یا شیخ، گر گناه و ثواب کسی در نزد خدای مساوی باشد، او را به دوزخ فرستند یا بهشت؟ شیخ نظری بر وی بیفکند و فرمود: به راستی که خدای تعالی او را دو نیمه پانزده دقیقه ای فرصت عنایت فرماید و گر باز هم مساوی شد، آنگاه باید به خدا پنالتی بزند تا تکلیفش روشن گردد...و مریدان از شنیدن این سخن خشتک از پای بیفکندند تا سر ،جهت کسب آمادگی، آزادانه به تمرین پنالتی زنی بپردازند...

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------

شیخ را گفتند یا شیخ آیا شما از آینده آگاهید؟
شیخ لبخندی طعنه آمیز زد و فرمود آری؟ چ میخواهی بدانید؟
گفتند اگر راست میگویی ما را از اخبار هفته آینده کل جهان آگاه کن!
شیخ لختی اندیشید سپس فرمود:
آمریکا: فساد اخلاقی – طوفان – سیل – برف و باران!

انگلیس و فرانسه: آشوب!

بقیه کشورهای اروپایی: بحران اقتصادی شدید و فقر و . . . !

... پاکستان: بمب گذاری و آدم ربایی!

تونس – بحرین- لیبی – مصر و بقیه: بیداری اسلامی!

ایران: باز هم یک افتخار دیگر در عرصه های علمی و اقتصادی!!!

مریدان هفته بعد که این اخبار شنیدنید خشتک ها بر باد دادند و ناله ها کردند

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------

آورده‌اند که شیخنا به پیج دشمنان خویش می‌رفت و همه‌ی نوشته‌های اونها رو لایک می‌زد و به همه سفارش می‌کرد که لایک بزنن. همه از این جوانمردی شیخ کف کردندی. علیه الرحمه شیخ سرش رو خاروند و گفت: مگه این علامتا بیلاخ نیستندی؟

 

 

 

یکی از مریدان مشغول صرف غذا بودندی که شیخ از او پرسید: آیا غذا میخوری؟ مرید گفت بلی. شیخ پرسید آیا گرسنه ای؟ مریدگفت بلی. شیخ پرسید آیا پس از صرف غذا سیر خواهی شد؟ مرید گفت بلی. شیخ شمشیر برکشید و مرید را به دو نیم کردندی. سپس فرمود به خدا قسم از ما نیست کسی که فرصت پ نه پ را از دست دهدندی........

نقل است روزی شیخ و مریدانش در راهی بودند به ناگاه مگسی دیدن پریشان حال که مادام اوق میزد! شیخ از مگس دلیل پریشان حالیش را جویا شد مگس به شیخ گفت: در حال اطعام مدفوع بودم که در آن مو یافتم پس شیخ و مریدانش جامه بدریدند و سر بر کوه بگذاشتند!

 

روزی شیخ را گفتند چرا هواشناسی دمای هوا را کم اعلام همی کردندی ؟ گفت : از برای اینکه مردمان خنک تر گردند .

و مریدان نعره زدند و از هوش رفتند.

 

نقل است که روزی مریدان جمعی‌ از مریدان به نزد شیخ در آمدند و زبان به گلایه گشودند که: یا شیخ، حکیم یکی‌ از مریدان را از برای تیمار آمپولی تجویز بنموده, لیک آن مرید را از آمپول بیم و هراس باشد. هر چه کنیم خشتکش وا ننهد و ماتحت در اختیار طبیب نگذارد. چاره چیست؟ فرمود: به نزد من آریدش تا او را پندی دهم. چنین کردند. پس شیخ با عطوفت او را گفت: هیچ سخت مگیر که "هرقدر کمتر به درد بیشتر فکر کنى, دردش بیشتر کمتر شود". گویند این سخن آنچنان اثری در آن مرد کرد که خشتکش خود به خود پایین آمد و سایر مریدان نیز خشتکها پایین کشیده,به سوی درمانگاه محل روانه گشتند

در ظهر تابستانی شیخ فرمود : هوا بس ناجوانمردانه گرم است. و مریدان گریستند. شیخ گفت : زقنبوت ! هرچه که من می گویم که نباید بگریستید !

و مریدان غش غش خندیدند !

 

یکی از اصحاب از شیخ پرسید: در روایات آمده که در بهشت برای مومنان شرابهایی وجود دارد که مست کننده نیست، پس برای چه آن را می‌نوشند؟ 
شیخ پاسخ داد: بخاطر آنتی اکسیدانش !!! مریدان نعره زدند و هرچه در اطرافشان بود پاره کردند

(الاسرار فی الخوراکی)]

شیخ در بستر مریضی و رو به مرگ بود. یاران را فراخواند تا فلان کتاب را برای او آورند. مریدان گفتند: شیخا، شما که در زمره‌ی مرگ هستید، کتاب به چه کار آید؟: شیخ پاسخ داد: فلان چیز در کتاب است که نمی دانم، بدانم و بمیرم بهتر است یا ندانم و بمیرم؟ 
یکی از یاران جواب داد: مگر خدا به شما علم لایتنهایی نداده است؟ 
چند لحظه سکوت برقرار شد. همه منتظر پاسخ بودند. 
شیخ گفت: ... گشاد. نمی‌خوای از جات بلند شی، زر اضافی نزن. 
یاران می‌خواستند نعره بزنند، ولی شیخ تهدید کرد اگه کسی جیکش در بیاد با پشت دست محکم می‌زنه تو دهنش)

 

شیخ در جیب مراقبت رفت و مدهوش شد.

مریدان ساکت بودند.

شیخ در هوا به پرواز آمد.

مریدان ساکت بودند،یکی دوتاشان پلک زدند.

شیخ بر آب راه رفت.

مریدان ساکت بودند.

شیخ( با حال عصبانیت) از کوه شتر درآورد، کف جفت دست هاش را نورانی کرد، یک قبرستان را زنده کرد، اما مریدان همچنان ساکت بودند. شیخ که عصبی شده بود از مریدان پرسید” چه مرگتون شده؟”

مریدان همصدا نعره زدند: “تولـــــــــــد، تولـــــــــــــد، تولدت مبارک، مبااااارک، مبااااااااارک، تولدت مبارک”

مریدی ترسان نزد شیخ برفت و عرض بکرد : یا شیخ خوابی دیدم بس عجیب ، خواب دیدم گدای سر چهار راه از من کمک قبول نکردی و بگفت که تو تحریمی.

شیخ فرمود : کمی دیر خواب دیدی. گامبیا و امبیا و سنگال نیز ایران تحریم بکرده اند.

حیرانم ازاین عجایب تودرتو***دگران را برق بگیرد مارا جرقه ی پتو!

و مریدان همی گریستند.

= = = = = = = = = = = = = = = = =

مریدی “تگری زنان” نزد شیخ برفت و گفت یا شیخ حالم دریاب که بغایت رسید.

شیخ فرمود : مریدا تو را چه شده ؟

عرض کرد : مرادا ! چشمانم ز حدقه درآمده ، خون در کله ام جمع بشده ، جهان در پیش چشمانم تیره گشته و شاخی بر سرم سبز شده.

شیخ فرمود : چیزی نیست ، یحتمل بعد از اخبار BBC ، اخبار بیست و سی بدیده ای.

و مریدان نعره ها و فغان ها زدند.

= = = = = = = = = = = = = = = = =

شیخ را پرسیدند : از برای چه ساکتی ؟

فرمود : سکوتم از رضایت نیست ، دلم اهل شکایت نیست.

و مریدان از هوش برفتندی.

= = = = = = = = = = = = = = = = =

روزی شیخ به گشت و گذار در نت همی پرداخت و لکن سرعت اینترنت ایران به سرعت الاغ پیر لنگ لوکی می مانست که کُره ای در شکم دارد و باری بر کول !

پس هیچ سایتی نبود مگر آن که تا لود شدنش شیخ چهار رکعت نماز همی گذاردی.

نوبت به لغت نامه دهخدا برسید . شیخ به انگشت تدبیر اینتر بزد و …

بالا آمد آن صفحه ی نحس شوم *** دق دهنده ی مردم مرز و بوم

پس شگفتی مریدان را درگرفت. شیخ را پرسیدند : یا شیخ این لغت نامه ای بود. این دیگر چرا ؟

شیخ بگریست …

لغتنامه مملو زلغات کهن و نو***چه ربطی داشت به سیاست و پو.ر.نو

که چنینش کردند پیلتر و مسدود *** گناه دهخدای ادیب دیگر چه بود ؟

و مریدان آنقدر بگریستند و نعره کشیدند تا تسمه موتورشان بسوخت.

= = = = = = = = = = = = = = = = =

مریدی بر سر زنان نزد شیخ برفت رقعه ای به شیخ داد و عرض کرد یا شیخ قبض گازتان آمد.

فغان و ناله از مریدان برخاست.

شیخ گریان فرمود : کاش قبض روح می شدیم و قبض گاز نمی شدیم ، حال آن کلنگ بده ببینم.

مرید عرض کرد : یا شیخ این کلنگ نیست قبض است.

فرمود : هرچه که هست خانه مان را ویران بکرده.

پس نیک در قبض نگریست که صفرهایش از قبض برون زده بود.

فرمود : به گمانم هیزم نیز گران گشته. بگردید و تپاله جمع کنید که گر آن هم گران شود بی گمان بیچاره ایم.

خوشا تپاله و وفور بی مثالش *** نه به این گاز و بهای بی زوالش

و مریدان خون بگریستند .

= = = = = = = = = = = = = = = = =

شیخ را پرسیدند : اینترنت ایران به چه ماند ؟

فرمود : به زنبور بی عسل.

عرض کردند : یا شیخ ، اینکه قافیه نداشت.

فرمود : واقعیت که داشت .

و مریدان رم کردندی و به صحرا برفتندی.

 

پاسی از شب بگذشته بود و جمله مریدان در خواب که ناگهان با صدایی هراسناک از خواب بشدند



جمله مریدان با شورت و زیرپیراهنی بسوی صدا روانه شده و شیخ (خ.ف) را نالان و خونین بر بالای بام یافتندی



جمع کثیری از مریدان چون این حال شیخ بدیدند از هوش رفته و نقش زمین شدندی



یکی از مریدان هوشیار شیخ را در آغوش گرفته در حالی که های های می گریست سوال نمود:



یا شیخ تمام دوست دخترانم به فدایت! شما را چه شده ست؟



شیخ به سختی لب به سخن گشود و بگفت:



در حال عبادت بودمی، مَلکی بغایت خوشتیپ و جنتلمن چون رافائل نادال بر ما نازل گشت و از ما بخواست با او همراه شویم جهت رفتن به آسمانها



از جای برخاسته دست آن ملک گرفته و به پرواز در آمدیم



قدری در آسمان به بالا مشرف گشته بودمی که ناگهان صدایی از آسمان آمد و بگفت : اِشَک ایشتیباه گتیریسن اونی اوتور ( الاغ ! داری اشتباه میاری اونو 

 

چند وقتی بود که سوالی خشتک یکی از یاران با وفای شیخ را اذیت می نمود ، مرید قصد کرد نزد شیخ رود که خود شیخ با توجه به علم و غیبی که داشت نزد مرید حاضر گشت و گفت چنانچه اگر اینترنت را ملی کنند ماهم عمه آنان را ملی می نماییم ، مرید بهت زده و یاتاقان زنان و پشتک زنان به بیابان ها برفت به طوری که شیخ حتی با گوگل ارث هم نتوانست اورا پیدا کند

روزی پسر ارشد شیخنا نزد وی رفت و گفت :

- می خواهم ازدواج کنم . شیخ ناگاه خرکیف شد و پرسید :

- نام دختر چیست ؟ مرد جوان گفت :

- نامش سمسام السلطنه است و در همین دیار ما زندگی می کند . شیخنا ( خ ف ) ناراحت شد . صورت در هم کشید و گفت :

- مرا ببخش که این گویم اما تو نتوانی با این دختر مذدوج شوی چون او خواهر توست ... جون مادرت از این موضوع چیزی به مادرت نگو ... مرد جوان نام سه دختر دیگر را آورد ولی جواب حکیم فرزانه برای هر کدام از کیس ها همین بود . با ناراحتی نزد ام گرامی خود رفت و گفت :

- ننه من می خواهم ازدواج کنم اما نام هر دختری را می آورم آقام می گوید که او خواهر توست ! و نباید به تو بگویم . مادرش لبخند زد و گفت :

- نگران نباش پسرم . تو با هریک از این دخترها که خواستی می توانی ازدواج کنی . چون تو پسر او نیستی...!

مریدان نمیدانم از کجا آمدند و خودی جر دادندیدند و نمید

 

روزی استاد خارجی از شیخنا پرسید: شما تو ایران چایی بیشتر می‌خورید یا قهوه؟شیخنا ببگفتا: چایی بیشتر می‌خوریم ولی کتابی در قایت طرز تهیۀ قهوه در کشورمان داریم که 4 جلد است و هر جلدش به چه کلفتیبرق از 360ولت از سر استاد پرید و گفت: وَوو! اسم کتابش چیه؟

.

.

.

.

.بگفتا: اصول کافیپس از شنیدن این جمله مریدان یکی در میان خشتک به سر یکدیگر کردند و درون استخر آب جوش بنشستند تا دم بکشند!!!

 

آورندی که : هدفمندی یارانه ها تاثیر چندانی بر قیمت مسکن نمی گذارد!

شیخ را گفتند این تاثیر نه چندان زیاد چقدر است ؟

شیخ فرمود : همی پنجاه شصت میلیون !!

و مریدان گریستند و یقه پاره کردن...........

 روزی شیخ در اینترنت به صفحات فیلتر شده می نگریست و سر تکان می داد

گفتند چه چیز می بینی یا شیخ؟

فرمود : آزادی مطلق !

و مریدان گریستند.

روزی شیخ را گفتند چرا هواشناسی دمای هوا را کم اعلام همی کردندی ؟

گفت : از برای اینکه مردمان خنک تر گردند.

و مریدان نعره زدند و از هوش رفتند.

گفتند قیمت زرد آلو آذربایجان ۵۵۰۰ است.

گفت خب نخرید.

مریدان سر به دیوار کوفتندی.

روزی شیخ از بازار گذر کردی ، گوسفند مذبوحی را دید در قصابی آویزان و مردمان هیچ یک توان و یارای خرید نداشت. شیخ فرمود : عمر این گوسفند بعد از مرگ درازتر است از عمرش قبل مرگ.

و مریدان مدهوش گشتند و نعره ها زدند.

شیخ روزی با مریدان از بازار میوه فروشان گذر کرد و گیلاسی دید که کرمی در آن لولیده و به ولع تمام گیلاس همی خورد.

شیخ گریست و فرمود : خوشا به آن کرم و توانگریش . عمری زیستم و نتوانستم چارکی گیلاس بخرم.

دست ما کوتاه و خرما بر نخیل

آسمان و زمین بر ما شده بخیل

و مریدان رم کردند و سر به بیابان گذاشتند.

=روزی از شیخ پرسیدند اگر زنان همه چادری و تمام حجاب شوند دیگر چه چیز مردان را فاسد کند ؟

گفت : دماغ زنان !

و مریدان فغان کردند و نعره ها زدند.

در ظهر تابستانی شیخ فرمود : هوا بس ناجوانمردانه گرم است.

و مریدان گریستند.

شیخ گفت : زقنبوت ! هرچه که من می گویم که نباید بگریستید !

و مریدان غش غش خندیدند ! 

—————————————–

مریدان بر شیخ وارد گشتن و ندا سر دادن:یا شیخ بشنیده اید که میدان انقلاب را بعد از دوسال تلاش به خاطر شباهتش به ستاره داودی (نماد یهودیان ) با خاک کوچه یکیش کردن،مگر این سردار فرش باف اول طرح را نمی بیند،که می سازد و بعد خراب می کند؟

شیخ دستی بر مهاسن کشید و گفت:مارا تلاش است که نماد غرب و کفر از کشور پاک کنیم،همی بعدش به سراغ مجلس رویم که نماد هرم های مصر است و بعدش سراغ ایران رویم که شبیه گربه است،همان بیت رهبری را نگه داریم که نماد خانه خداست.

مریدان همی خشتک بدارندو بعره زنان کلنگ بر دست گرفتنن و رفتن برای خراب کردن این نماد کفر ایران !!!

نقل است شیخ در معیت مریدان به پایگاه انتقال خون گسیل شدی از جهت اهدای خون خویش.

در ان هنگام متصدی مربوطه شیخ را پرسید:

مولایی، آیا اخیرا رابطه پرخطر جنسی داشته اید؟

شیخ فرمودند آری.

مریدان جملگی بر شیخ دیده افکندند و ذکر "وات دِ فاک ...." بر لب جاری ساختند.

شیخ نعره ای بر ایشان بزد و مریدان را خاموش بساخت و سپس فرمود:

به خدا سوگند ضعیفه اصرار بکرد بر لب پشت بام و وسط اتوبان لذتش بیشتر است.

و مریدان چون راهواری تیزپا به سوی بیابان گسیل شدند.

شیخ ( دام ظلهُ و برکاته ) در مجلس وعظ سخن همی راند و موعظه دائم می نمود و آسمان را به زمین همی دوخت .

مریدی تگری زنان چونان ماده کره خری به میان پریده عرض کرد: مرادا کیهان را خواندی !! پس از مدرسه و دانشگاه، پیش دبستان هم تفکیک جنسیتی نمودند.

شیخ فرمود: اولاً مگر ما طنز کم داریم که به سراغ کیهان رویم و

ثانیاً از آن می ترسم اینان عاقبت گویند که فرزند پسر را فقط پدر زاید!

و مریدان از هیبت ترس هر آنچه در حولی خویش یافتند بدریدند!!

 

روزی شیخ ( آیت الخشتک ) به همراه مریدان برای نماز به مسجد برفتندی و در حیاط مسجد وضو بساختندی و وارد صحن مسجد بشدندی.شیخ در کنار مریدی بنشسته بود.ناگهان مرید بادی بغایت صدادار و طولانی از خود به در کرد و رو به شیخ پرسید : یا شیخ آیا وضوی من باطل گشت ؟ شیخ نگاه غضبناکی به او انداخت و فرمود : با آن ساکسیفونی که تو نواختی وضوی خود که هیچ وضوی من هم باطل گشت.مریدان که این بشنیدند عربده زنان به حیاط مسجد فرار کرده و با خشتک به داخل حوض آب پریدندی و جملگی غسل ارتماسی به جا آوردندی.

روزی شیخ را پول باد آورده ای بسیار دست داد چنان که توانستندی هر چه خواست بگرفتندی، شیخ نیز بلا معطلی در بالا شهر یک ویلا با ژیلا! گرفتندی و زیستندی...مریدان که این دیدند پرسیدند یا شیخ همانا در کیش ما بزرگان در حد بی چیزترین مریدان زندگی بکردندی تا هیچ مریدی را احساس حقارت نباشد...شیخ که این شنید دست در خشتک برده لختی اندیشید و در جواب این سوال از برهان "خلف" استفاده بکردندی و اینگونه گفتندی..مگر چنین نیست که هر کس شبی را بخوابد و شخصی از همسایه هایش گرسنه باشندی از دین ما نیست؟...مریدان به جهت تایید خشتک های دریده را دوختندی...شیخ گفت ای احمق ها من اکنون در هنگام خواب می دانم که هیچ همسایه ای با شکم گرسنه سر به بالش نگذاشتندی...مریدان چون این بشنیدند...خشتک ها را چتر کرده و در حوالی شوش_راه آهن فرود آمدند...
= = = = = = = = = = = = = = = = = = = = 
شیخ را گفتند نیاز به مسکن کم شده. 
شیخ بگفت : و نیاز به قبر زیاد ! 
و مریدان گریستندی. 
= = = = = = = = = = = = = = = = = = = = 
روزی پرسیدند فزودن قیمت گاز از برای چیست ؟ 
فرمود از برای رونق نساجی و هاکوپیان. 
و مریدان همی گریستند. 

= = = = = = = = = = = = = = = = = = =

شیخ را گفتند همه سایتها طرفدار دولتند.   

فرمود : آری آنان که مسدود نیستند ! 

و مریدان یقه های خویش پاره بکردند. 

= = = = = = = = = = = = = = = = = 

شیخ را گفتند می شود یارانه نقدی را پس انداز همی کرد ؟

فرمود : آری

عرض کردند : پس اندازش در کجا بهتر است یا شیخ ؟

فرمود : در چاه فاضلاب!

پس مریدان نعره ها همی بزدندی.

= = = = = = = = = = = = = = = = =

روزی در جمعی مریدان از نکت ظریف سخنها همی راندند. شیخ را گفتند که شنیده ایم ب م و سرعت صفر تا 100 را در لحظه ای برود.

فرمود : سهل است ، مسئولان هم تورم صد تا صفر را در لحظه ای بروند.

گفتند : موشکی آمده که زمین تا مریخ را در لحظه ای برود.

فرمود : توپولوف هم دنیا به آخرت را در لحظه ای برود !

گفتند : فلانی ، یک تنه ، صد نفر را حریف باشد.

فرمود : مسئولان هم یک تنه ، صد خبرنگار را حریف باشند ! این چیزها را بسی قیمتی نباشد ،  مردی به اینها نیست . مردی آن است که قبض گاز بدون یارانه ببینی و سکته ها همی نکنی !

پس مریدان به وجد شدند و همه زبان بند شدند. 

= = = = = = = = = = = = = = = = =

روزی محله شیخ را بویی متعفن دربگرفت که چون شدت گرفت یکی از مریدان پریشان حال نزد شیخ آمد و عرض کرد : یا شیخ این بوی تعفن از برای چیست ؟ 

شیخ فرمود : به گمانم سوفور شهرداری لیسانس بگرفته و دگر از این کار عار دارد.

   

در مملکت بی کنکور خواجه حافظ نیز بی گمان لیسانس شود  

چیزی شبیه به کوفت و زهرمار تبدیل به عطر و اسانس شود !

و مریدان روی به بیابان نهادند.

= = = = = = = = = = = = = = = = =

شیخ را پرسیدند : که اعلام شده تعداد اختراعات امسال صدبرابر گشته !

فرمود : اینها یارانه از آمارها نیز برداشته اند.

و مریدان بگریستند و فغانها بزدند.

= = = = = = = = = = = = = = = = =

روزی یکی از مریدان خطاکار به اشتباه شیخ را دکتر صدا بزد.  

شیخ فرمود : ای کله پوک ، من برای این مرتبه از علم زحمتها کشیده ام. چطور مرا دکتر همی خوانی ؟

و دستور داد مرید را بخواباندند و بر پشتش ترکه ها بزدند تا تزکیه روح شود.

مریدان عرض کردند خمیر مایه این مرید این گونه است. یا شیخ گذشت کن.

فرمود :  خمیر مایه اش نیک است فقط باید کمی وردنه شود .

عرض کردند  : ترسیم این گونه که ورا همی زنید به جای تزکیه روح ، قبض روح بشود.

پس مرید خطاکار به درجه ای از سلوک و تزکیه رسید که عرض کرد " یا شیخ گ ه خوردم."

شیخ فرمود : آفرین ! حال همین را ده بار بگویید که ده روز بعد همین هم گیرتان نآید !

پس مریدان همین را تکرار بکردند و نعره ها بکشیدند

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------- 

نظرات 2 + ارسال نظر
مانی 1394/11/21 ساعت 13:14

سلام وقت بخیر
من فقط خواستم بگم خیلی باحال بود اونقدر خندیدم که دلم درد گرفت
خدا شما رو بخندونه انشاالله
در پناه حق باشید

. 1392/12/21 ساعت 16:06

با سلام خدمت شما مدیر گرامی شما می توانید فقط با پرداخت ده هزار تومان صاحب یک پنل پیامک همراه با خط اختصاصی ارسال و دریافت شوید.
با این خط می توانید پل ارتباطی جدیدی برای کاربران خود فعال نمائید.
لازم به ذکر است پیامک های نرفته به شما برگشت داده می شود.
همچنین می توانید خط مورد علاقه خود را دریافت کنید
جهت ثبت نام عدد 1 را به شماره 5000222888 ارسال نمائید.
با تشکر میدا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد